یک عاشقانه ساده

سجل حاج آقا در زمستان استخوان سوز ۱۳۰۹ مُهر شده است. آن طور که تعریف می کند، یکی از همسایگانشان اسباب تحصیل او در حوزه علوم دینی را فراهم می کند و بعدها چون می بیند، سید ماشاءا... پسر نجیبی از آب درمی آید؛  دخترش را هم به عقد وی در می آورد، خودش می گوید:« حاج خانم از خانواده بااصل و نسبی بود. همان تربیت درست هم باعث شد تا زندگی مشترک مان را با اعتقاد و ایمان بسازد. قانون اول خانه ما «احترام» به مادر بود. می دانستم که اگر من اکرام شان کنم، فرزندانم هم بدون تشر یا دستور، احترام گذاشتن را می آموزند. جالب اینجاست که حالا فرزندانم همین اصل را برای زندگی مشترک شان پیش گرفته اند و خدا را شکر از اختلاف ها و دعواهای معمول زندگی زناشویی در خانه فرزندانم خبری نیست».

فرزندشهیدم، نتیجه رزق حلال در زندگی مان بود

«سید محمد»؛ بزرگ ترین فرزند حاج آقا ماشاءا...؛ اولین شهید انقلاب در مشهد است. او می گوید: سیدمحمد با این که ۱۷ سال داشت برای شرکت در راهپیمایی ها و مشارکت در مبارزه با رژیم طاغوت سر از پا نمی شناخت، یادم هست روزی که شهید شد، با هم درراهپیمایی شرکت کرده بودیم. ماموران رژیم ناگهان شروع به شلیک گلوله کردند. من سمت یکی از کوچه ها دویدم و دست اورا هم کشیدم اما گفت می خواهد برگردد، چون اگر فرار کنیم، این مبارزه به ثمر نخواهد رسید. وی توضیح می دهد: همسرم فاطمه خانم، اعتقاد داشت که نان حلال و آن قرآن هایی که در دوران بارداری اش برای محمدخوانده، اثر خودشان را گذاشته و او را به آرزویش که شهادت بود، رسانده است.

به جای گرفتن اسم و رسم، به جامعه خدمت کنید

تاکید دیگر آقای روحبخش بر قداست لباس روحانیت است. او می گوید: اصرار من برای طلبه شدن فرزندانم، نه از حیث اسم و رسم داشتن این لباس که از برای کسب علم و دانش بود. خدا را شکر به این هدفم رسیده ام و حالا ۸ تایشان از سطوح بالای حوزه فارغ التحصیل شده اند و در حوزه و دانشگاه مشغول تدریس اند. وی که همه فرزندانش افرادی مفید برای جامعه هستند ، از استاد دانشگاه تا نویسنده و مدیر مدرسه هم در میان آن ها حضوردارند؛ بر یک نکته مهم پا می فشارد: به فرزندانم تاکید کرده ام تا خودشان را درگیر میزها و پست ها نکنند و نان بازویشان را بخورند. جای اسم و رسم های دهان پُرکُن کاری را انجام دهند که خدمت به جامعه محسوب شود و آن همان زکات علم، یعنی آموزش است. حاج آقا روحبخش ادامه می دهد: تعداد اعضای خانواده بزرگ ما با احتساب نوه ها و عروس هایم به ۵۷ نفر می رسد و از آن جا که نوه هایم (پسرهای فرزندانم) نیز پا در راه پدرانشان گذاشته اند و تحصیلات حوزوی را پیش گرفته اند؛ حالا ۲۶ طلبه در خانواده مان داریم.

وقتی تجملات دوای درد نیست

حرف را بار دیگر می کشانیم سمت خانواده حاج آقا ماشاءا... و کلیدهای کوچک خوشبختی این خانواده، او در توضیح آن ها بیان می دارد: این حرف را که می زنم، به حساب حرف های منبری نگذارید، این را به تجربه می گویم. زوج های زیادی را ملاقات کرده ام که خانه شان از همه نوع وسایل زینتی پُر بود اما رنگ اختلافاتشان از لعاب و زرق و برق زندگی شان بیشتر بود. خوب که در احوالشان دقیق می شدی، می دیدی که همه این ولخرجی ها برای پوشاندن حُفره بزرگ اختلاف است که افتاده وسط زندگی مشترکشان و به جای پر کردن آن به روش منطقی، با صرف هزینه های زیاد آن را با پول و تجملات پوشانده اند. وی ادامه می دهد: همسر مرحومم فاطمه خانم، همیشه ورد زبانش این بود که «لبخند» بزرگ ترین ثروت است و تاکید داشت که یک زندگی ساده و بی غل و غش لبخند رابه خانه ات میهمان می کند وهمه آنچه که باید انجام بدهیم، این است که این شادی را زیر سقف خانه مان پایدار و همیشگی کنیم.

آقای روحبخش که حالا تلخی این چهارسال تنهایی زیر زبانش نشسته، عنوان می کند: با رفتن حاجیه خانم، بخشی از شادی زندگی من هم رفته است اما همچنان خدا را بابت سه نعمت شکر می کنم: اول این که به کسی قرضی ندارم، دوم از بابت سلامت تن و آخر هم برای داشتن فرزندان صالح.